خوب چهره. نیک سیما. نیکودیدار. (ناظم الاطباء). خوش نما. خوب دیدار. (یادداشت مؤلف). خوبروی: که دریافتم حاتم نامجوی هنرمند و خوش منظر و خوبروی. سعدی (بوستان). ، با منظرۀ خوب. با چشم انداز نیکو. خوش منظره: و صباح از عکس جمال حورالعینش خوش منظر. (ترجمه محاسن اصفهان). ابوعلی محمد مردی فاضل بوده است و بغایت پرهیزگار و خوش محاوره و خوش منظر. (تاریخ قم)
خوب چهره. نیک سیما. نیکودیدار. (ناظم الاطباء). خوش نما. خوب دیدار. (یادداشت مؤلف). خوبروی: که دریافتم حاتم نامجوی هنرمند و خوش منظر و خوبروی. سعدی (بوستان). ، با منظرۀ خوب. با چشم انداز نیکو. خوش منظره: و صباح از عکس جمال حورالعینش خوش منظر. (ترجمه محاسن اصفهان). ابوعلی محمد مردی فاضل بوده است و بغایت پرهیزگار و خوش محاوره و خوش منظر. (تاریخ قم)
آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج) : پیشخانه داران سرکار جهان مدار با خوش منزلان سبقت شعار کوچ هر منزلی به بارگاه عظمت دستگاه بیارایند. (نعمت اﷲخان عالی در بهادرشاه به نقل از آنندراج)
آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج) : پیشخانه داران سرکار جهان مدار با خوش منزلان سبقت شعار کوچ هر منزلی به بارگاه عظمت دستگاه بیارایند. (نعمت اﷲخان عالی در بهادرشاه به نقل از آنندراج)
خوش طبعی. فکیهه. لاغ. فکاهت. مزاح. شوخی. بذله گویی. هزاله. مطایبه. نشاط. سرور. فرح. انبساط. (یادداشت مؤلف) : چون دل باده خوار گشت جهان با کروژ و نشاط و خوش منشی. خسروی. پس خویشتن تسلیم کرد و آن... هدف کرده و بخوش منشی شربت آن ضربت نوش کرد. (تاریخ بیهق) ، تسلیم در اصطلاح حکمت مدنی. (از نفایس الفنون)
خوش طبعی. فکیهه. لاغ. فکاهت. مزاح. شوخی. بذله گویی. هزاله. مطایبه. نشاط. سرور. فرح. انبساط. (یادداشت مؤلف) : چون دل باده خوار گشت جهان با کروژ و نشاط و خوش منشی. خسروی. پس خویشتن تسلیم کرد و آن... هدف کرده و بخوش منشی شربت آن ضربت نوش کرد. (تاریخ بیهق) ، تسلیم در اصطلاح حکمت مدنی. (از نفایس الفنون)
خوش سیما. خوبرو. خوش قیافه. خوش رو. (یادداشت بخط مؤلف) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی. جهان دلفریب ناوفادار سپهر زشتکار خوب منظر. ناصرخسرو. و طلیعۀ بصر او بر ماهرویی افتاد خوب منظر ماه پیکر. (سندبادنامه ص 259). شخصم بچشم عالمیان خوب منظر است وز خبث باطنم سر خجلت فکنده پیش. سعدی. تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد بسیبت. سعدی (طیبات). درشتخویی و بدعهدی از تو نپسندند که خوب منظری و دلفریب و منظوری. سعدی (بدایع). کنیسه، زن خوب منظر. (منتهی الارب)
خوش سیما. خوبرو. خوش قیافه. خوش رو. (یادداشت بخط مؤلف) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی. جهان دلفریب ناوفادار سپهر زشتکار خوب منظر. ناصرخسرو. و طلیعۀ بصر او بر ماهرویی افتاد خوب منظر ماه پیکر. (سندبادنامه ص 259). شخصم بچشم عالمیان خوب منظر است وز خبث باطنم سر خجلت فکنده پیش. سعدی. تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد بسیبت. سعدی (طیبات). درشتخویی و بدعهدی از تو نپْسندند که خوب منظری و دلفریب و منظوری. سعدی (بدایع). کنیسه، زن خوب منظر. (منتهی الارب)